|برای پس از مرگم..



این پست راجب شماهایی که ادرس اینجارو دادم بهتون صدق نمیکنه واسه شماهاهمیشه وقت دارم و همیشه دوست دارم باهاتون چت کنم.

 

 

 

نمیدونم اسمشو بایدبذارم کینه ای بودن یا چیز دیگه ای ولی دفتر قهوه ایمو برداشتم و اسم فاطی رو از داخل ادمای امن دنیام خط زدم .شاید خیلی عجله ای تصمیم گرفتم شاید راجب هانی هم زیادی عجله کردم ولی بایدبگم از تموم شدن رابطمون خیلیم پشیمون نیستم ارامش فکریم بیشتره ولی راجب فاطی یکم دو دل بودم وقتی پشت تلفن بهم اون حرفارو زد مات مونده بودم .به نظرم اصلا ربطی نداشت که حرفای منو بخواد به کس دیگه ای بگه هر چند اون فرد منو نشناسه ولی حس خوبی نداشتم از تصوری که اون ادم ممکنه راجبم داشته باشه. بهش پیام دادم و بهش گفتم ازش ناراحتم .فک کنم هیچوقت اینقد توزندگیش از کسی معذرت نخواسته بود ولی نمیتونستم فراموش کنم .حس امنی دیگه ندارم حرفامو بهش بگم میدونم رابطه ما اینجا تموم نمیشه و همچنان ادامه دارهست ولی میدونم عین قبل نمیتونم همه چیو بهش بگم من معمولا همه چیو به همه میگم ولی خب بزرگترین رازی که توزندگیم داشتم به فاطی گفته بودم با ینفردیگه و واسم عجیب بود چه راحت فاطی به یه نفردیگه گفته بود و خیلی راحت میگفت واسه اینکه خودمو خوب نشون بدم بهش گفتم اونم که تورو نمیشناسه. راستش حس بدی ازش گرفتم اونقد زیاد هست که جواب زنگا پیاماش ندم ولی میدونم در حال حاضر دوست ندارم ارتباطی داشته باشم باهاش و شاید هیچوقت هم دیگه نتونم ببخشمش. ولی میتونم تا همیشه باهاش دوست بمونم. خب باید بگم من همیشه هروقت کسی میگفت دوست زیادی نداره با خودم میگفتم من کلی دوست دارم. ولی حالا واقعی نگاه میکنم میبینم نه واقعا دور برم خالی کردم یاشایدم دور برم خالی شد خیلی ناراحت نیستم یعنی اصلا ناراحت نیستم متوجه شدم نیاز نیست تطاهرکنم که دوست و رفیق زیاد دارم مجبور نیستم تا یادم نره جواب پیام فلانیو بدم تا ناراحت نشه مجبور نیستیم منو مونس تظاهرکنیم که عین قبل میتونیم باهم حرف بزنیم عین قبل میتونیم باهم چت کنیم . خب حالا بایدبگم که خیلیم دوست ندارم با ادما ارتباط بگیرم من همیشه دوست داشتم دورم شلوغ باشه ولی الان خیلیم دوست ندارم دورم شلوغ باشه پیام دادن الف رو مغزمه دوست تدارم جوابشو بدم ولی مجبورم .الان حرف هانیو میفهمیدم وقتی جواب پیامای ینفرو دو روز نمیداد واسم عجیب بود چطور اینقد میتونه از ادما دوری کنه ولی حالا میبینم چقد همه چی راحت اتفاق میوفته وقتی میبینی ادما واقعا اونی نیستن نشون میدن.من بهترین دوست خاله ام هستم و حرفایی که به هیچکس نمیگه به من میگه واسم عجیب بود چرا به دوستاش اینارو نمیگه؟ولی الان فهمیدم که شاید اشتباه بزرگ من میکردم که همه چیو به همه میگفتم اشتباه بزرگ من کردم کخ به فاطی همه چیو گفتم شاید ادمای اشنا فامیل یاهرچی خیلی قابل اعتماد تر ازهر کس دیگه ای باشن .میخوام کمرنگ بشم راستشو بگم واسم تحمل تنهایی سخته میدونم شاید دو سه روز بیشتر نتونم تحملش کنم ولی حس میکنم ادما واسم پوچ شدن نمیتونم به کسی اعتماد کنم.حتی الان دیگه منتظر اومدن کسیم نیستم منتظرهیچ اتفاق دیگه ایم نیستم فقط میخوام درس بخونم تا روال زندگیم به حالت عادیش برگرده .ی بار علی راجبم گفت احمق با استعداد و هرچی بیشتر به زندگیم نگاه میکنم احمق بودن بیشتر میبینم حتی توی روابطم با دوستام من همیشه بیش از حد صمیمی میشدم با ادما به طبع ادماهم زیادی با من صمیمی میشدن و بایدبگم از بین تموم دوستام من تنهاکسی هستم که راز همه رو میدونم و از تموم کارایی کردن با خبرم و به طبع اونام از همه چی من خبرداشتن ولی الان اعصاب روابط صمیمی ندارم حس کنجکاویم ندارم و انگار تموم احساسم شده باشن این احمق بودن اونقد واضح هست که حس میکنم صمیمیت بیش از حدمم احمقانه اس باید رابطمو با ادما درحد تعادل خودش نگه دارم اینطوری هم توقعی ندارم از کسی هم ضربه نمیخورم از کسی. محمدامین بهم گفت که هرکاری میکنی بکن ولی به کسی نگو .واقعا هم دنیا همینه اونقد پست هست که نبایدهمه چیو گفت اصلا نباید چیزی به ادما گفت .خب اگه بخوام حرفام جمع بندی کنم بایدبگم در حال حاضر دوست صمیمی دیگه ندارم سه تا زهرا هستن ولی قطعا فاطی چیزدیگه ای بود و واسم تموم شد حتی نمیتونم حرفای عادی معمولیم بهش بگم چون حس میکنم به طرز عجیبی همه حرفای منو به اون میگه و این موضوع عصبیم میکنه میدونم اونقد رابطشون مزخرف هست که حرفی جز من ندارن و فاطی تموم چیزایی بین منو دوست پسرم اتفاق افتاده رو واسش گفته و در شبانه روز جز حرف زدن راجب ما حرف دیگه ای نداشتن ولی من هیچوقت داخل روابطم دوستامو خراب نکردم تا بگم اوکی خودم دخترخوبی هستم و ماحتی راجب فاطی حرفم نمیزدیم اصلا طرفم دوست نداشت راجب کس دیگه ای جز خودمون حرف بزنیم که انگارهمه عین ما نیستن.  نکته دومی که میخوام بگم نیاز به تظاهرنیست دلیلی نداره وقتمو واسه همه ادما بذارم دلیلی نداره بخوام طناب روابطمو حفظ کنم چون وقتم ارزشمند تر ازونیه با حرف زدن با ادمایی که دوستشون ندارم بگذره هرچی ببشتر میگذره نظرم راجب ادمای زندگیم بیشتر تغییرمیکنه و بیشتر راجب ادما به جایی میرسم که اینم تموم شد.نکته بعدی که باید به خودم یاد اور بشم اینه که من جور اشتباهمو دارم میکشم و قرارنیست همه دنیا خبرداربشن چه اتفاقی واسه من افتاده چون ازدست هیچکس هیچ کاری برنمیاد. نکته بعدی نباید تنهایی ازارم بده باید یادبگیرم واسه خودم زندگی کنم. نکته بعدی قرارنیست از ادما فراری بشم من میتونموبا دوستام بگم بخندم حتی با فاطی ولی قرارنیست اونارو به عنوان همه چیز زندگیم حفظ کنم قرارنیست راجب همه چیز باهمه حرف بزنم قرارنیست اونارو بیش از حد دوست وارد زندگی شخصیم کنم بایدیاد بگیرم بتونم مسائل داخل خودم حل کنم چون ادمای احمق جز دلسوزی کاری نمیتونن کنن. نکته بعدی نباید کنکورمو از دست بدم کنکور واسم همه چیزه کنکور واسم راه فراری ازین ادماس واسه رسیدن به ادمایی که منو به خاطر خودم برای خودم دوست داشته باشن رسیدن به ادمایی که عین فاطی نیستن جدا شدن ازین تنهایی برهه ای.نکته بعدی دوست دارم خودم.


فاطی زنگ زد تلفنو از برق کشیدم داخل خونه هم گفتم اگه زنگ زد بگید من نیستم. به این حرف عادت دارن به صورت مقطعی راجب ینفراینو اعلام میکنم مامانم پرسید قهرکردین؟گفتم نه میخوام درس بخونم باکسی درارتباط نباشم بهتره. چند روز پیش فاطی بهم گفت: چطور میتونم باهمچین ادم نامردی که همچین کاری در حقم کرده درارتباط باشم و باهاش حرف بزنم دیشب ماجرا فاطیو واسه علی میگفتم علی بهم گفت چطور همچین ادمی رفیق صمیمیم بوده؟ واسم عجیب بود چند روز نگذشته فاطی خودش تبدیل شد به ادم نامرد اونم با حرفی که از دهنش پرید و قصد نداشت بهم بگه. خب نمیخوام باهاش قهرکنم راستش قهرکردن خودمو ازار میده اگه یوقت جفتمون یجاباشیم واسم خیلی سخته نادیده گرفتن پس رابطموکمترمیکنم تا همو دیدیم مجبور نباشیم رومونو برگردونیم . ازهک کردن اینستاگرامم بگم از دیشب که این اتفاق افتاده مغزم پاشید بسکه فکر کردم خاله ام میگه واسه کی مهمه چی داخل اکانت توعه؟ واسه کس خاصی مهم نیست ولی خیلیا ممکنه از روی کنجکاوی بخوان اذیت کنن و اگه کسی قصد اذیت داشت قطعا به روم میورد یا شات چتامو واسم میفرستاد حداقلش. ولی اینکه به روم نمیاره میتونه کار دونفر باشه یا اکسم یا پسرداییم اگه کار پسرداییم باشه قطعا چیزی نمیگه اگه کار اکسم باشه که باز اونم نمیدونم به روم بیاره یا نه حدس زدن کاراش واسم سخت شده دیگه نمیدونم بگم چیکارمیکنه البته ترجیح میدم کار این دوتا باشه چون کاراین دوتا باشه اذیتم نمیکنن ولی اگه کار نفر سوم باشه قطعا بدبختم میکنه|: . و ازین دونفر هیچکودوم هک بلدنیستن و دور بر اکسم کسی نیست هک بلد باشه ولی پسرداییم میگفت یکی از رفیقاش هکره ولی اونم اینقد اهمیت نداره واسش که پی داخل اکانت منه .خودش ده تا دوست دختر داره بخواد هک کنه اونارو هک میکنه دلیلی نداره منوهک کنه؟ پس فکرم میره سمت نفر سومی که حدسم بین چهار نفره و هرکودوم ازین چهارنفر باشن من به معنای واقعد بگا میرم پس بیاید فکرکنیم همون اکسم بوده و خواسته ببینه با کسی چت میکنم یا نه چون این بهترین و قشنگترین حالتشه و فعلا خبری نیست کسی بیاد پیام بده و بهم بگه کار اون بوده.

خب سعی میکنم مغزمو ازین ماجرا فاصله بدم چون امیرگفت فعلا کاری ازم برنمیاد پس عین ادم درسمو بخونم تا ببینم چی پیش میاد .از صبح چهار بار تلاش کرده وارد اکانتم بشه و این منو بیشتر میترسونه که نکنه وارد شده باشه باز از صبح سه بار رمزمو عوض کردم و اینقد رمزم سخته که خودمم یادم میره و این حس نا امنی منورها نمیکنه|:  خاله ام گفت گ*اییدنت کاش بکشن بیرون و.واقعا راست میگه من دارم از هرحاشیه ای خودمو دور میکنم حتی پیگیر اکسمم نیستم دیگه حتی توفکراینم نیستم اذیتش کنم عکسمم از پروفایلم برداشتم تا احتمال پیام دادن هر کسیو بیازم پایین و خیلی از کسایی که فک میکردم چکم میکنن بلاک کردم تا کسی بهم پیام نده حتی اکانتمو چکم نکنن ولی ازین سوالای بیجواب خسته شدم خیلی کنجکاوم بدونم کودوم عوضی بوده .ولی خب نمیخوام به درسم لطمه بخوره مغزم خالی کردم ازین موضوع تا فردا دوباره عین ادم درسمو بخونم و واقعا گور بابای همه.


به حرفهای ادمها فکرمیکنم، زندگی از دستانم سُرخورده و روی زمین افتاده است همه چیز از کنترلم خارج شده است.امروز عصر را با زهرا بودم عجیب بود که وقت گذراندن با ادمها دیگر حالم را خوب نمیکند شایداگر عین قبل بود خوشحال بودم ولی حسی نداشتم حرفهای عادی زدیم و بعد از رفتنش حس خاصی نداشتم و حالم انقدر فکرمیکردم خوب نیست.مهسا درست گفته بود چند روزیست عین قبل درس نمیخوانم بهتراست بگویم دو روزیست که عین قبل درس نمیخوانم و حتی بهونه ای برای توجیحش ندارم. قراربود شرمنده خودم نشوم قرار بود اسمان هم نتواند مانع سقف رویاهایم شود ولی نه سقف اسمان بلکه سقف خانه مان هم مانع از ارزوهای بی حد مرزم شده است .بایدبگویم ازین روزها راه فراری ندارم بایدبگویم نمیتوانم این روزهارا جلو بزنم تاکش نیایند من مجبورم برای بقا بجنگم من مجبورم این نه ماه را تلاش کنم چه تلاش کنم چه تلاش نکنم تهش تمام میشود ولی دوست ندارم بین خوشحالی ادمها برای نتیجه گرفتنشان من اندوهگین پاهایم را به اغوش بکشم و به این روزهافکرکنم دوست ندارم وقتی پسری که دوستش داشتم میفهمد کنکور را خراب کرده ام پوزخندی درون دلش بزند و بگوید مگه بیشتر ازین توقع داشت؟ دوست ندارم این اتفاقات بیوفتد دوست ندارم صدایم به ادمها قد ندهد دوست ندارم نگاه مامانم را اندوهگین ببینم راستش نگاه پدرم خیلیم مهم نیست ولی دوست ندازم چشمهای امین لحظه ای غمگین شود .به قول مهسا باید این درد را با تمام تنم بچشم .مشاورم میگفت اگه نتیجه خوبی بگیری ادمایی که رهات کردن ارزشونه باهات وقت بگذرونن گفت تجربه شخصی خودش است گفت اگه موفق شوی تمامی ادمهایی که تنهات گذاشتن حسرت یه لحظه بودن با تو رو دارن.خب بایدبگویم این روزها کثیف ترین روزهای زندگی ام هستند این روزها درد میکشم به نظرم نمیشود سال کنکور همه جا فعالیت داشت و گفت میتونم مدیریتش کنم باید فعالیتم کم کنم از بین توییتر واتساپ اینستاگرام تلگرام باید حداقل یکی دوتایشان را انتخاب کنم و بقیه را دی اکتیو کنم میدانم شبهایی می اید که حوصله ام سر میرود از این جوزدگی پشیمان میشوم ولی باید انقدر خسته شوم که تنم تحمل بیدار ماندن اضافه را نداشته باشد مشاورم گفت فعلا خوابم را درست کنم گفت همون تایم ده تا دوازده فعلا مناسب است اگه یهو خوابمو کم کنم گوشیمو جمع کنم باعث میشه این طناب یهو پاره شه و قیدهمه چیزبزنم خنده ام میگیره ازینکه حتی مشاورمم داره در رابطه باهام محتاطانه رفتارمیکنه تا بتونم پیشرفت کنم. دیشب مونس واسم نوشت دوست دارم توام دوسم داری؟ قبل اینکه تایپ کنم اره فکر کردم دیدم دوسش دارم واقعا دوسش دارم.گفت:بگو نامردی نیست ازینکه هنوز خیالم راحته مال همیم .باهم حرف زدیم و حس خوبی داشتم تواین روزها که از ادما حس بد میگیرم همش،مونس بهم احساس قشنگی داد و خوشحالم کرد.باید زندگی ام را جم جور کنم اولین بار نیست این را میگویم اخرین بارم نیست به قول مشاورم ما ادما عین توپ میمونیم تو هر لحظه یه جا متوقف میشیم نیاز داریم یکی هولمون بده بگه هی !یادت رفت ارزوهاتو هدفاتو؟باید بگم این روزا که یادم رفته بود متوقف شدم مهسا و علی هولم دادن تا یادم بیاد من ارزو دارم هدف دارم چند روز دیگه بهتون میگم که نتیجه تلاشام چیشد واسه جم کردن زندگیم

-من ادرس این وبلاگ به سه نفر دادم پس اگه اتفاقی ادرس پیدا کردید نخونید اینجارو(:!دوست ندارم کسی جز اون سه نفربخون


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها