به حرفهای ادمها فکرمیکنم، زندگی از دستانم سُرخورده و روی زمین افتاده است همه چیز از کنترلم خارج شده است.امروز عصر را با زهرا بودم عجیب بود که وقت گذراندن با ادمها دیگر حالم را خوب نمیکند شایداگر عین قبل بود خوشحال بودم ولی حسی نداشتم حرفهای عادی زدیم و بعد از رفتنش حس خاصی نداشتم و حالم انقدر فکرمیکردم خوب نیست.مهسا درست گفته بود چند روزیست عین قبل درس نمیخوانم بهتراست بگویم دو روزیست که عین قبل درس نمیخوانم و حتی بهونه ای برای توجیحش ندارم. قراربود شرمنده خودم نشوم قرار بود اسمان هم نتواند مانع سقف رویاهایم شود ولی نه سقف اسمان بلکه سقف خانه مان هم مانع از ارزوهای بی حد مرزم شده است .بایدبگویم ازین روزها راه فراری ندارم بایدبگویم نمیتوانم این روزهارا جلو بزنم تاکش نیایند من مجبورم برای بقا بجنگم من مجبورم این نه ماه را تلاش کنم چه تلاش کنم چه تلاش نکنم تهش تمام میشود ولی دوست ندارم بین خوشحالی ادمها برای نتیجه گرفتنشان من اندوهگین پاهایم را به اغوش بکشم و به این روزهافکرکنم دوست ندارم وقتی پسری که دوستش داشتم میفهمد کنکور را خراب کرده ام پوزخندی درون دلش بزند و بگوید مگه بیشتر ازین توقع داشت؟ دوست ندارم این اتفاقات بیوفتد دوست ندارم صدایم به ادمها قد ندهد دوست ندارم نگاه مامانم را اندوهگین ببینم راستش نگاه پدرم خیلیم مهم نیست ولی دوست ندازم چشمهای امین لحظه ای غمگین شود .به قول مهسا باید این درد را با تمام تنم بچشم .مشاورم میگفت اگه نتیجه خوبی بگیری ادمایی که رهات کردن ارزشونه باهات وقت بگذرونن گفت تجربه شخصی خودش است گفت اگه موفق شوی تمامی ادمهایی که تنهات گذاشتن حسرت یه لحظه بودن با تو رو دارن.خب بایدبگویم این روزها کثیف ترین روزهای زندگی ام هستند این روزها درد میکشم به نظرم نمیشود سال کنکور همه جا فعالیت داشت و گفت میتونم مدیریتش کنم باید فعالیتم کم کنم از بین توییتر واتساپ اینستاگرام تلگرام باید حداقل یکی دوتایشان را انتخاب کنم و بقیه را دی اکتیو کنم میدانم شبهایی می اید که حوصله ام سر میرود از این جوزدگی پشیمان میشوم ولی باید انقدر خسته شوم که تنم تحمل بیدار ماندن اضافه را نداشته باشد مشاورم گفت فعلا خوابم را درست کنم گفت همون تایم ده تا دوازده فعلا مناسب است اگه یهو خوابمو کم کنم گوشیمو جمع کنم باعث میشه این طناب یهو پاره شه و قیدهمه چیزبزنم خنده ام میگیره ازینکه حتی مشاورمم داره در رابطه باهام محتاطانه رفتارمیکنه تا بتونم پیشرفت کنم. دیشب مونس واسم نوشت دوست دارم توام دوسم داری؟ قبل اینکه تایپ کنم اره فکر کردم دیدم دوسش دارم واقعا دوسش دارم.گفت:بگو نامردی نیست ازینکه هنوز خیالم راحته مال همیم .باهم حرف زدیم و حس خوبی داشتم تواین روزها که از ادما حس بد میگیرم همش،مونس بهم احساس قشنگی داد و خوشحالم کرد.باید زندگی ام را جم جور کنم اولین بار نیست این را میگویم اخرین بارم نیست به قول مشاورم ما ادما عین توپ میمونیم تو هر لحظه یه جا متوقف میشیم نیاز داریم یکی هولمون بده بگه هی !یادت رفت ارزوهاتو هدفاتو؟باید بگم این روزا که یادم رفته بود متوقف شدم مهسا و علی هولم دادن تا یادم بیاد من ارزو دارم هدف دارم چند روز دیگه بهتون میگم که نتیجه تلاشام چیشد واسه جم کردن زندگیم

-من ادرس این وبلاگ به سه نفر دادم پس اگه اتفاقی ادرس پیدا کردید نخونید اینجارو(:!دوست ندارم کسی جز اون سه نفربخون


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها